مندلیف، ناب‌ترین گوهرهای زمین را کنار هم می‌چیند 
منچلیف؛ من چه لایفی دارم؛ ناب‌ترین گوهرهای شیوه‌ی زندگی را در خوشه‌ساری می‌نمایاند


408 نگاه کنید به

جستجوی منچلیف


گردش در آخشی آباد
مَنچلیُف


روزی در کوچه‌های تهِ آخش‌آباد پرسه می‌زدم
که دیدم یکی داشت از ی دستفروش دور می‌شد و بهش می‌گفت:
بابا! ما رو منچل کردی!
جلو پای دستفروش پارچه‌هایی بود؛
هرکدوم چهاررنگ، که هر رنگش، اون چهارتای دیگه رو تو خودش داشت؛
خوشه‌وار، خوشه‌سار
از دستفروشه پرسیدم؛ اون چی می‌گفت؟ اینا چیه جلوت؟
گفت بشین تا برات بگم
اینا که می‌بینی، منچلیفه!
کم‌کم دوزاریم افتاد که داره منچلم می‌کنه!

منچلیف، از ی خانواده‌ی ایرانشهری- اروپایی بود
کارشون، بازرگانیِ بازی منچ بود
اونها کم‌کم فروش بازی منچ رو به خردخونه‌ها کشوندن
که همه، زیر سرِ منچلیف بود؛ از زمانی که به آخشی‌آباد اومده بودن
اینجوری که؛ پیش خودش گفت؛ من از منچ، ی خِرَدنگار بیرون می‌کشم
منچلیف، ریخت بازی منچ رو، با کمی دست‌کاری، ی چارک کوچیکتر کرد و توی هر رنگی، دوباره ی بازی منچ چهاررنگ گذاشت
شد 16 تا
بازیگرها، ویژگی این چهار خونه رو بر پایه آب (آگاهی) و باد (جانانگی) و خاک (نگهداری) و آتش (توانایی)، یاد می‌گرفتن؛ یکی رو تو دل اون‌یکی می‌کردن و با این 16 تا می‌تونستن در رشته یا شیوه زندگی خودشون درباره اونها گفتگو کنن؛
روانشاسی، مردم‌شناسی، هنر، نویسندگی، خودشناسی، کشورداری، خانواده، کار گروهی، ساماندهی، سازماندهی، کارآفرینی
نام این خِرَدنگاره هم، شد:
منچلیف= من چه لایفی دارم

مندلیف درباره گوهرهای ناب زمینی؛ چهارخونه
منچلیف درباره گوهرهای ناب زندگی؛ گل‌گونه
نگاه کنید به داده نگار 393

ببخشید منچلتون کردم!

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
منچلیف و مندلیف