ران مانا
پیشهی ساخت
فروش کالا
جابهجایی پدیدهها
بالا بردن سنگینی
جنگ بر سر زمین
دان جانا
شناسایی روان
بررسی هنر
دانش زیبایی شناسی
یادگیری شیوه زندگی
آگاهی از داستان
شناخت چرخ
هماهنگی قرقره ها
دانستن هوا
آموختن گشتاور
گرانش در آسمان
گردهمایی آزادانه
*
اگر کارت فراورده است از کالا و دارایی
بپرس از راز زیبایی که تا جانش بیارایی
*
ای که کالایت بدادی تا به بازارش خَرَند!
دلربا، آگه نما، در زندگی، چونَش بَرَند
*
همی بار گرانی رو به بالا گر تو میرانی
سبُک با قرقرهها بَر، کنار هم، اگر دانی
*
گردش در آخشیآباد
کانون جفتیابی استادکاران
نوشتهی کانون جفتیابی استادکاران، با نماد رنگیاش، بالای یک سردر، مرا با لبخندی میخکوب کرد:
تیزنگارهای از یک آدمک نارنجی با جعبهای قهوهای بر دست و کنارش، ذرهبینی بر نرمنگارهی آدمکی آبی که به گویی سبز مینگرد
*
گفتم خودم را جای یک استادکار جا بزنم؛ ببینم داستان چیست.
فهرستی استادکاران را میتوانستی دم در ببینی، تا بدانی تو را هم دربر میگیرد یا نه!
بالای فهرست نوشته بود، آیا ساختمان یا کالا و کالبدی را درست یا جابهجا میکنید یا میفروشید؟ آیا تو کارِ زمین هستید؟
درودگر، آهنگر، دوزنده، بافنده، سفالگر، آشپز، کشاورز، ساختمانساز، باربر، راننده، بنگاه خرید و فروش زمین، فروشگاه
رفتم و روبروی پنجره یکی از راهنماها نشستم و داستانی از خودم گفتم که فلان چیز را میسازم و میفروشم
او هم به من گفت که نیاز هست جفتی داشته باشم که میتواند دوست، همکار، همسر، فرزند، پدر و مادر یا دیگر بستگان باشد.
او گفت که جفت تو باید چیزهایی از هنر و رسانه و پژوهش مردمشناسی بداند
تا از یک سو، نیازها در شیوه زندگی مردمان را بشناسد و از سوی دیگر بتواند کاربرد آنچه میسازی یا میفروشی را در شیوه زندگی مردم به نمایش بگذارد و همچنین داستان فرایند ساخت آن را به شیوهای هنرمندانه و دلربا پیش روی همگان در رسانهها بپراکند
همچنین گفت اگر بتوانم فرایند ساخت را در فروشگاه همزمان پیش روی دیگران نشان دهم، فروشم بهتر میشود.
*
دادهنگار همخوان
461