اگر کارا و رهگشای بودم
بر تابش جانانه سوارم

نگاه کنید به
460  /454

333 /
 490

اگر ناکارا  وَ رهگشایم
پذیرا و بسنده، دل سپارم

 ​نگاه کنید به 
455/ 464


اگر کارایم و نه‌رهگشایم
با کوششِ بر زمین بَرارم

نگاه کنید به
458 / 461


اگر ناکارا، نه‌رهگشایم
جویای نیاز پا گذارم

نگاه کنید به
459 / 465


*
دانی به جهان چگونه مَردُم
هردَم، دَمِ گوشه‌ای بگیرند؟

اینان به چه گونه‌ها در‌آیند؟
زان دانه کزین خوشه بچیدند
*

شاید دمِ دلگشاده زایند 
بر گردشِ آسمان جهیدند

چون رهبرِ رهگشا روانند
با خویِ هنر 
بگستریدند 
*
شاید که روانشان پذیراست
خرسند ز جان بیارمیدند

آن خواهش رهگشایشان را
از راهِ بسندگی خریدند
*
یا آنکه توانِ کار دارند
بی آنکه رهِ گشاده بینند

چون کارگران به کارگاهی
در کارِ فرآورِ زمین‌اند
*
گر هم ز تلاش دست شویند
هم بسته‌ی ناگشاده گیرند

در جستنِ دانش و نیازی
بر خاک به زانوان نشینند
*
این رنگ‌به‌رنگ خوشه‌ساران
از گردش و در تپش نویدند

چون با همه اینکه گونه‌گونند
بر آن یکِ در میان خمیدند 
*



داده‌نگاره‌های همخوان
دوخال