چو در برنامه بینم بومی‌آباد
به جامِ راد گسترده چنین باد
*

هر آن دارایی بومی که داری
نگهداری کنی، ارزنده داری

بسنده کن کنون بر آنچه داری
که دیگر بار مانندش نیاری

همی در تندرستی نیک می‌کوش
و هم مانِ زمین برگیر بر دوش

​سرا و آنچه مانده از گذشته
گمان کن از رهِ گنجی نوشته

*

بجو از دانش بومی فراوان
ز دشت و کوه و تابش، باد و باران

بکاو آن ساختار دانشی را
که دانشمند بومی کرده پایا

روش‌های نهادِ مردمت را
ببین، آگه کن از آنها خودت را

دگر چیزی ز دیگر جای آموز
بِسازش در خور این خاک و امروز
*


از آن گرمی که در جانت نشسته
توان کار و نیرویی بجسته

چه خوش باشد که دستانت به کار است
چه زیبا گردشی در جانمان هست

بکوش و می‌نما دست آفریده
که بالد بر تو یارت، زآنچه دیده

و هر نیرو که زنده آفریدش
چه پاک است و همیشه، بِه گزینَش
*

به خوی پاک این مردم نگه کن
به آیین 
گزیده پویه ره کن 

همی جانانه‌جان در زندگی باش
شکوفا در دلِ سرزندگی باش

به جایی گر شدی، آباد گردان
سر و جان سوی گوناگون بگردان

هنر را از دل خود مایه برگیر
ی رنگی را گزین نابی ز سرگیر

سبکبال آفرینش را دمادم
به خرسندی سپاسی گو به هر دم
*

داده‌نگار همانند
571