در این داده‌نگار که در پیامی از آقای مسعود چیتگرها در لینکدین دیدم
برگرفته از
AIHR
Academy to Innovate HR

https://www.aihr.com/blog/employee-retention-rate/
بکارگیری نمادهای آچارعنصرا را در نمودار چهاربخشی ایشان به نمایش گذاشته‌ام

ماندن (خاک)
رها کردن (باد)

کارایی بالا (آتش)
کارایی پایین (آب)

آیا بهره‌گیری از این نمادها در یکپارچه‌سازی نمودارها سودمند است؟
این یکی از چشم‌اندازهایی است که با آچارعنصرا در پی آن هستم

پس از نگاه کردن به این نموداری که با آچارعنصرا نمادگذاری کرده‌ام
به نکته‌ای بر خوردم
اگرچه رها شدن یک نیروی کارآمد، سودمند نمی‌نماید
ولی این همچون میوه‌ی درختی است که به دست دیگران می‌رسد
آیا می‌توان از این باردهی، به گونه‌ای بهره برد؟
آیا در این باردهی ارزشی نهفته است؟
آیا با نگاه و منشی دلگشاده و خرسند، می‌توانیم در برخورد با این باردهی، بدرخشیم؟

از سوی دیگر
گویا ماندن یک همکار کم بازده، نیز سودمند نمی‌نماید
ولی آیا این می‌تواند ساختار سازمانی ما را فشارپذیرتر کند؛ به سوی تاب‌آوری؟
همچون لایه‌های بستر زیر فشار دریا؟
همانجا که مروارید پدید می‌آید؟
به یاد داستان دیدار بوعلی سینا با ابوالحسن خرقانی افتادم
نقل است که بوعلی سینا بآوازهٔ شیخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شیخ آمد شیخ بهیزم رفته بود پرسید که شیخ کجاست زنش گفت: آن زندیق کذاب را چه می‌کنی همچنین بسیار جفا گفت: شیخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی بوعلی عزم صحرا کرد تا شیخ را بیند شیخ را دید که همی آمد و خرواری در منه بر شیری نهاده بوعلی از دست برفت گفت: شیخا این چه حالتست گفت: آری تا ما بارچنان گرگی نکشیم یعنی زن شیری چنین بار ما نکشد
 کنجور؛ تذکره الاولیا؛ ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی؛ شماره 17 (لینک)
آیا کارگاه‌ها و کارخانه‌هایی که کارکنان کم توان یا آزاد شده از زندان را به کار می‌گیرند؛ از این دست هستند؟
گویا آنها کم و بیش با این کار، جایگاه ویژه ای یافته‌اند
*
امروز مهندس سعید ابریشمچی از سروده ای یاد کرد
و من به یاد همین یادداشت‌هایم در این نگاره افتادم

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا، هوس قمار دیگر

مولانا

سعید می‌گفت؛ انگار مولانا هوس قمار دیگر را باز هم برای باختی دیگر خواهان است
*
Great leaders are willing to sacrifice the numbers to save the people
Poor leaders are willing to sacrifice the people to save the numbers
Simon Sinek
*
هم اکنون نوشته‌ای در پیام آقای بهمن موسوی گرامی در لینکداین خواندم
که همینجا می‌آورم

وقتی به عنوان منشی استخدام شد همون روز اول به مدیریت گفتم که این خانم مناسب این جایگاه نیست.
حق با من بود بعد از یک ماه دوره آزمایشی مشخص شد که هم فراموشی داره و هم اصلا مناسب محیط های اداری نیست. روحیه اش حساس بود و اتفاقات پیرامونش بشدت در عملکردش تاثیر میزاشت. همه تلاشش را می کرد که بمونه و مدیریت هم از کنار اشتباهات فاحشی که در محاسبات و سفارشات داشت براحتی عبور می کرد.
وقتی دیدم بجای اینکه منشی خودش را با مجموعه وفق بده در واقع مجموعه خودش را با ایشون وفق داده من هم شدم جریان موافق و سعی می کردم کارهاش را کنترل کنم تا مشکلی پیش نیاد.

یک روز به مدیریت مجموعه که از اشتباهاتش کلافه شده بود گفتم: اگر اینقدر عصبانی هستی چرا در حفظش اینهمه سماجت به خرج میدی؟

تو همون حالت عصبانیت بهم گفت: میدونی آقای موسوی بعضی از آدم ها اگر از این در برن بیرون بخاطر شرایطی که دارن نمیتونن کار پیدا کنن. درسته اشتباه میکنه ولی هر آدمی روزی خودش را تو مجموعه میاره حتی روزی اشتباهتش را.

از اون موقع 3 سال می گذره و منشی مجموعه پیشرفت آنچنانی نداشته فقط حالش خیلی خیلی نسبت به روزی که وارد شرکت شد بهتر شده. وقتی به آمار خوب فروش و سود مجموعه در این سه سال نگاه می کنم متوجه یک نکته جالب شدم ،میزان فروش در ماه هایی که منشی خطا داشت بیشتر از ماه های دیگه بود .
درست می گفت: روزی اشتباهات !



داده نگار همخوان
27