در این نگاره، عنصر خاک را کانون یا وحدت حق و عنصر باد را گوناگونی یا کثرت خلق دیده‌ایم
ولی اگر می‌خواستیم زندگی زمینی را برای خلق و آسمانی را برای حق بیاوریم؛ آنگاه این نگاره که می‌بینید؛ جور دیگر می‌شد و هر یک را با روبروی خودشان جابه‌جا می‌کردیم

اینگونه که اکنون نگاره را کشیده ام، به گمانم،

 گسترش و واگرایی در آتش (رساندن پیام خدا به مردمان) و
گرد آمدن و همگرایی در آب (رها شدن از مردمان به سوی خدا)
بهتر نمایان گشته است




اسفار اربعه در ویکی فقه (لینک)

۱. سفر من الخلق الی الحق یا الی‌الله و یا به اختصار سفر الی الحق یا الی‌الله.
مسافرت از مردم تا خدا

۲. سفر فی‌الحق بالحق یا فی‌الله بالله و یا به اختصار سفر فی الحق یا فی الله.
مسافرت با خدا درباره خدا

۳. سفر من الحق الی الخلق بالحق یا من الله الی الخلق بالله و یا به اختصار سفر من الحق یا من الله.
مسافرت از خدا تا مردم با خدا

۴. سفر فی الخلق بالحق یا بالله و یا به اختصار سفر فی الخلق.
مسافرت در میان مردم با خدا



دو نکته
برگرفته از این لینک
۱. تعداد سفرها در متن واقع: اسفار اربعه در متن واقع يك سفر بيش نيست كه ما به اعتبار خصوصيات مقاطع آن را به ۴ بخش تقسيم كرده‌ايم، همانند تقسيم يك حركت كه واحدي است متصل به بخش‌هاي گوناگون و يا تقطيع زمان به ثانيه، دقيقه، ساعت، شبانه روز، ماه، سال و ... .

۲. رابطة اسفار با يکديگر: سفر اول و سوم كاملاً عكس يكديگرند، زیرا مبدأ و منتهايشان مقابل يكديگر است. علاوه بر اينكه سفر سوم بالحق است و سفر اول نيست و يا به تعبير دقيق‌تر، هر دو بالحق است، اما باء در «بالحق» در سفر اول باء مصاحبت است و در سفر سوم باء ملابست (دقت شود)، ولي سفر دوم و چهارم تقابلشان من وجه است، زیرا با اينكه در مبدأ و منتها مختلفند، اما هر دو بالحق‌اند يعني باء در هر دو باء ملابست است.

 

سفر اول از اسفار اربعه

حکیم قمشه ای بر این عقیده است که در سفر اول، کلیهٔ حجاب‌های ظلمانی و نورانی که بین شخصی سالک و حقیقت ازلی و ابدی او کشیده شده‌است، برداشته می‌شود. در پایان این سفر، سالک به مشاهده جمال حق پرداخته و ذات او در حق فانی می‌گردد. در اینجا وجود سالک، وجود حقانی گشته و حالت محو بر وی عارض می‌گردد. در همین حالت است که شطح گفتن آغاز می‌کند و در نتیجه با عواقب آن نیز روبرو می‌گردد.
 

سفر دوم از اسفار اربعه

اما در سفر دوم که شخصی سالک به مقام ولایت نائل آمده و وجود وی یک وجود حقانی گشته، سفر خود را از موقف ذات آغاز کرده و بسوی کمالات، یکی پس از دیگری پیش می‌رود؛ تا جایی که همهٔ کمالات را مشاهده کرده و جز اسمای مستأثره، همهٔ اسمای حق را می‌آموزد. در اینجا ولایت سالک، تام و تمام شده و ذات و صفات و افعالش، در ذات و صفات و افعال حق فانی می‌گردد؛ به حق می‌شنود و به حق می‌بیند.
 

سفر سوم از اسفار اربعه

بعد از این سفر، سفر سوم است که از حق بسوی خلق بوده و بوسیله حق انجام می‌پذیرد. در این سفر، سالک مراتب افعالی حق را سیر می‌کند. در این سیر و سلوک حالت محو زائل گشته و صحو کامل برای وی حاصل می‌گردد. در همین سفر است که سالک عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت را طی کرده و آنچه در این عوالم است - اعم از اعیان و لوازم آن -- را مشاهده می‌نماید و در اینجاست که می‌توان گفت بهره ای از نبوت و پیغمبری نصیب سالک گشته و در عالم معارف، از ذات و صفات و افعال حق تبارک و تعالی سخن می‌گوید. این نبوت، نبوت تشریع نبوده و به هیچ وجه نمی‌توان او را پیغمبر نامید؛ زیرا احکام شریعت را از پیغمبر مطلق فرا می‌گیرد و در همهٔ این امور، تابع او می‌باشد. در اینجا سفر سوم پایان یافته و سفر چهارم آغاز می‌گردد.
 

سفر چهارم از اسفار اربعه

سفر چهارم، از خلق بسوی خلق و بوسیلهٔ حق انجام می‌پذیرد. مشاهدهٔ خلایق و آثار و لوازم آنها، از خصوصیات این سفر است. در این سفر، سالک همه ضررها و منفعت‌های نزدیک و دور یعنی دنیا و آخرت را به‌خوبی می‌داند و از کیفیت رجوع همه امور به خداوند و نتایج خوب و بد آن آگاه است؛ بنابراین، سالک این سفر، پیغمبر تعریف(نه تشریع) بوده و نام پیغمبری نیز، بر وی اطلاق می‌گردد؛ زیرا از آنچه سعادت و شقاوت بشر به آن بستگی دارد، خبر داده و همه این امور را بوسیله حق انجام می‌دهد. وجود او یک وجود حقانی است که اشتغال به اینگونه امور، هرگز او را از توجه به حق بازنمی‌دارد.

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ملاصدرا  اسفار اربعه  عرفان  فلسفه