هر راز شگفتی که افسانه بر آن است
بازیِ میانداریِ افسونگر یکتاست
در دود و دم و آتش این چراغ جادوست
که این غول به فرمان و به هر کار تواناست
قالی سلیمان که برِ باد سوار است
هرجا که بخواهی، یک آن، به همانجاست
آن جام جهان بین، که چون آب زلال است
آگاهگر از این سر و از آن سر دنیاست
سختی و بزرگی و سترگی همه یکجاست
بر کوه قاف آمدَه از خاک در آنجاست
داده نگاره های همخوان
65 / 79 / 180 / 280