کوهن نخست در بیان تفاوت علوم طبیعی با علوم اجتماعی از مفهوم پارادایم استفاده کرد. او در مقایسة‌ این دو شاخه با یکدیگر متوجه شد که در علومی مانند فیزیک و شیمی به دلیل آنکه پارادایم معینی حاکم است در خصوص مبانی مناقشه نمی‌شود. در این علوم مسائل و اهداف هر شاخه مشخص است و منطق مورد توافقی وجود دارد که راه‌حل‌های قابل قبول را نشان می‌دهد. اما در علوم اجتماعی بر خلاف علوم طبیعی در خصوص مسائل اصلی هر رشته، تعریف مفاهیم، روش‌های حل مسئله و حتی اهداف و پیش فرض‌ها توافقی وجود ندارد. لذا در این علوم فرصتی برای پرداختن به مسائل بسیار پیچیده فراهم نمی‌شود و در نتیجه پیشرفت محسوسی نیز وجود ندارد. دنزگیر در این خصوص می‌نویسد:

«علوم سیاسی، موافق موازین کوهن برای پارادایم‌ها، پیش-پارادایمی است. روش‌های متفاوت بسیاری در علوم سیاسی به کار می‌روند؛ دربارة معماها و مسائلی که باید حل شوند اختلاف نظر وجود دارد؛ دربارة اینکه چه نظریه‌ها یا تعمیم‌هایی اثبات شده‌اند اجماع کمی وجود دارد؛ و حتی برای عملیاتی کردن مفاهیمی کلیدی چون قدرت یا دمکراسی، مشکلات بزرگی وجود دارد.»

دست کم بخشی از مؤلفه‌های پارادایم که کوهن آنها را برای تحقق هر‌گونه پژوهش علمی ضروری می‌داند، همان پیش‌داشت‌هایی هستند که بیکن از آنها به عنوان بتهای ذهنی یاد می‌کرد و آنها را مانع هر گونه پژوهش علمی می‌دانست. بیکن گمان می‌کرد با کنار گذاشتن پیش‌داشتها امکان یک علم تجربی خالص فراهم می‌شود و به همین دلیل کنار گذاشتن بت‌های ذهنی را شرط آغاز یک پژوهش علمی بی‌طرف می‌دانست. اما کوهن در نقد روش تجربی بیکن استدلال می‌کند که گردآوری بی‌ضابطة شواهد تجربی که در روش بیکن توصیه و در برخی از روش‌های دایره المعارف‌نویسی دنبال شده است، صرفا مجموعه‌ای سردرگم و آشفته ایجاد می‌کند. در چنین روشی امکان نقادی نیز فراهم نمی‌شود و برای حذف خطاهای تجربی روشی تعبیه نشده است. گزارش و ثبت مشاهدات تجربی تا زمانی که تحت هدایت یک پارادایم خاص نباشد باتلاقی ایجاد می‌کند که نه می‌توان آن را علم نامید و نه می‌توان ‌از آن علمی استخراج کرد. در چنین گزارشی اغلب از جزئیات مهمی که می‌توانند تحولی در نگرش علمی ایجاد کنند، غفلت می‌شود. البته یک پارادایم لازم نیست همة رویدادها را تبیین کند و در واقع هرگز تمام واقعیت‌ها را تبیین نمی‌کند. تامس کوهن از تلاش دانشمندان «برای فشردن طبیعت درون قالب‌های مفهومی» سخن می‌گوید و در جای دیگر با تفصیل نمونه‌هایی را نشان می‌دهد که در آن دانشمندان «طبیعت را می‌کوبند»تا با نظریة آنها اندازه شود. چنین نظریه‌ای بر اساس روش تجربی بیکن به طور قطع صادق نیست. اما خود بیکن اذعان دارد که : «حقیقت از دل خطا آسان‌تر ظهور می‌کند تا از دل سردرگمی»

مفهوم پارادایم بیشتر با رویکردی کل‌گرایانه و برای اشاره به کلیت نهاد علم به کار رفته است. در واقع کل‌گرایی مبنای اصلی تعریف مفهوم پارادایم به شمار می‌رود. کل‌گرایی اجمالا به این معناست که اوصاف کل چیزی افزون بر جمع اوصاف اجزای آن است و اوصاف اجزای یک کل نیز به واسطة نسبتی که این اجزا با یکدیگر دارند، تعین می‌یابند. به عنوان نمونه اوصاف یک مثلث صرفاً جمعی از اوصاف سه خط مستقیم نیست. حتی سه نقطه نیز زمانی که کنار یکدیگر قرار می‌گیرند ممکن است مفهوم مثلث را به ذهن متبادر ‌کنند. اما اوصاف خاص به مثلث در هیچ یک از آن خطوط یا نقاط یافت نمی‌شوند. کل‌گرایی در بحث از تاریخ علم نیز به این معناست که هر دوره‌ای از شناخت علمی نیز یک کلیت مستقل است.بنابراین دوره‌های مختلف شناخت علمی را نیز می‌توان در کلیت خود و با توجه به نسبت اجزا با یکدیگر و نسبت کل شناخت علمی با سایر کلیت‌های فرهنگی مانند فلسفه و هنر مورد مطالعه قرار داد. بر اساس این رویکرد حتی مفاهیم و نظریه‌های علمی نیز مانند سایر دستاوردهای فرهنگی بشری تاریخ دارند و تنها با توجه به دوره‌ای که در آن پدید آمده‌اند، قابل فهم هستند.

از نگاه کوهن نیز مشاهدات علمی داده‌هایی خام و بی طرف نیستند و در تعامل کلیتی متشکل از طبیعت، ذهنیت دانشمند و محیط فرهنگی و اجتماعی او شکل می‌گیرند.
حتی برای یک مفهوم نیز تعریف مجزایی وجود ندارد. مثلا برای تعریف مایع باید گاز و جامد را نیز در نظر گرفت.. کوهن در این خصوص به مفهوم نیرو مثال می‌زند که شناخت آن متوقف بر شناخت قوانین نیوتن و به خصوص قانون جاذبه است. بنابراین شناخت هر جزئی از زبان علم متوقف بر شناخت سایر اجزاست تجربة‌ شخصی کوهن در هنگام پژوهش پیرامون ارسطو نمونه‌ای از تحول گشتالتی است که با تغییر چشم‌انداز او همة اجزای فیزیک ارسطو نقش و معنای متفاوتی یافتند.

برگرفته از 
ماهیت پارادایم و ابعاد کل‌گرایانه آن؛ رضا صادقی، دانشگاه اصفهان


داده‌نگار همخوان
291 204 /41