باشد که تنی چند به بالای تماشا
هشیار و زبان‌ریز و شناسا بنشانی

یک دست ز بازیِ جام راد بیاری
اندیشه‌شان را پی بازی بکِشانی

پیش رُخشان مردم بیننده و همراه
از چاشنی بازی، همگی را بچشانی

دوربین بیاری و نماها بنمایی
در پرده‌ی گسترده برِ دیده‌ نشانی

در دست همه، چهار نماد و تکه رنگ است
اندیشه آنها تو بخوانی، به نشانی

بازیگر بالا سخن از برگه بگوید
برداشت مردم به نمایش بفشانی

هم در پی گویایی و هم گفته‌ی شیرین
جویند که با هوش و دل اندر پی‌ِشانی

بازیکن این داد و ستد خوش چو درخشد
بیند به کف و خنده که دل‌گرمی‌ِشانی

ای خبره به زیر و بم بازی شده آگاه
می‌باش که داند همگان در برِشانی

اکنون به این داده نگارم نگهی کن
خواهش! دم این بنده مبادا بکُشانی
داده نگار 394