هر سازه و جای بسته چون خاک بماند
هر کوی که باز است، درآن باد براند
رو کرده به آفتاب و تَنَش در بر آتش
آن سوی دگر سایه چنان آب نشاند


دوست گرامی ام مهندس آرش نیر حبیبی که او هم مهراز است، خواست که بیشتر در این باره بنویسم
چنین نوشتم

 

درود بر آرش گرامی، دوست دیرین

 

چون به اندیشه بیارم خانه را
از هزاران راه بشکافم ورا

در میان آنهمه واکاوی ام
سادگی داده در اینجا شادی ام

بار دیگر چهارعنصر یار من
نیک دانی که شده این کار من

 

گویی از دیرین زمان این مردمان
هرزمان بودند یاد خانمان

پرسش آن بوده کجا را بسته کن
یا که آن را باز بگشا رسته کن

نیک میدانی تو ای مهراز خان
که فراوان گونه آید در میان

اینکه بالا باز باشد یا جلو
یا به یک روزن گشایش یا ولو

این میان را نیمه بازش خوانده ایم
هر یکی را نام دیگر داده ایم

بسته بودن را چو خاکش خوانده ام
چون نگهبان است و مانا دیده ام

باد را با باز بودن همدمی است
زانکه آزادانه هرسویی رهی است

 

پرسش دیگر میان مردمان
آفتابی بودن است و سایبان

گو چه هنگام و کجا آفتاب خواه
یا پی سایه بگرد و آب خواه

 

تو خودت استاد این کاری ولی
گفتی و من درس پس دادم همی

تندرست و خرم و پیروز باش
در بر مهرش همی بهروز باش

 


داده نگار همخوان
175
14 48 / 110 142 / 179 253 / 254 / 352 / 392

 

وحدان شهری
درود به نظر میاد دانش و آگاهی و همچنین صبر و شکیبایی، روشنی بخش است و نتوان آنرا در سایه و یا تاریکی جای گذاری نمود. آنچنان که در ادبیات با عباراتی مانند آفتابِ معرفت، خورشید حقیقت، روشنگری، بیداری، و ... روبرو هستیم. آفتابِ معرفت را نقل نیست مشرقِ او غیر جان و عقل نیست خاصه خورشیدِ کمالی، کآن سری است روز و شب کردارِ او روشن گری مولانا